لحظهٔ دیدار نزدیک است
باز من دیوانه‌ام، مستم
باز می‌لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه‌ام را، تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را، دست
و آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
لحظهٔ دیدار نزدیک است

پ.ن: درخت بالای سرشم حتما که باید بید مجنون باشه. به نظر میاد موندن تو طبیعت بهم خیلی ساخته=) و در نهایت هیچ وقت نفهمیدم چجوری این شعرو حفظم و نفهمیدم چجوری حس کردم اینا شبیهن به هم.

پ.ن: از سفید موندن فضا توی نقاشی عجیب خوشم میاد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها